زندگی عاشقونه مازندگی عاشقونه ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
عشقم محمد امین عشقم محمد امین ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
نفسم ثمین نفسم ثمین ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

امین و ثمین عزیزم

من یه مادرم با یه دنیا خاطره مادرانه😊

شیرین کاری های قند عسلم

گل قشنگم سلام الان تو ماه 7 ام زندگیت هستی...0.5 ساله ی مامان شیطون بودی شیطون تر شدی....وقتی غذا میدم بهت تف میکنی و بعدش به خاطر کارت میخندی... با دهنت کلی صداهای عجیب و غریب در میاری...لپاتو باد میکنی...لبات و باز و بسته میکنی و صدای ترکیدن حباب درمیاری...حتی امروز یه لحظه حواست به من نبود و پشت سر هم با...با...با...میگفتی(منم جلوی خودمو گرفتم تا جیغ نزنم و قضیه چن وقت پیش تکرار نشه... ) الان تنها مشکلی که داریم ...مشکل خوابته...موقع خواب همش غر میزنی و با اینکه خوابت میاد دوست داری بازی کنی...شکر خدا سالمی و سلامت..میدونم این روزا میگذرن و من دلم برا لحظه لحظه این دوران شیرین تنگ میشه... نفسم دوست دارمممممممممممم   ...
21 خرداد 1392

خدا جونم شکرت

جوجو کوشولوی من سلام امروز شما دقیقاااااا 6 ماه و 16 روزه شدی...قربون قد کشیدن گل عشقم برممممم.... عزیز دل مامان 6 ماه و 3 روزه بودی که اولین کلمه زندگیت رو گفتی هرچند مفهومش و نمیدونستی بابا...دوبار گفتی...پشت سر هم...ساده اما شیرین...با همین کلمه یه دنیا ذوق و هیجان رو به من و بابایی هدیه کردی...بابایی انقد خوشحال شد که شما از شدت ذوقشون ترسیدی و دیگه هیچ کلمه ای تا امروز نگفتی از دست بابایییییییی مامان جونی شما از اولین روز ماه مبارک رجب فقط و فقط شیر خودمو خوردی...امروز 22 روزه...خدا رو هزاران بار شکر که نعمت شیر دادن به فرشته کوچولومو از من دریغ نکرد...بابت این قضیه بی نهایت خوشحالم... وکلی خوشحالی دیگهههههههههههه ...
12 خرداد 1392

واکسن 6 ماهگی

سلام عزیز دلم... پسرکم 6 ماه شدی...هورااااااااااااااااااا پریروز من و شما و بابا بزرگ رفتیم مرکز بهداشت تا بهت واکسن بزنن...بابا رامین خیلی دوست داشت بیاد ولی نشد مرخصی بگیره...دست بابابزرگ درد نکنه... ناز پسرم بابابزرگ برا شما خیلی زحمت میکشن ...دوست دارم بزرگ که شدی جبران کنی عسلم..آفرین ناز گل مامان   و اما دلیل تاخیر در نوشتن این مطلب گل پسرم متاسفانه سر این واکسنت خیلی اذیت شدی...همین الانم که برات مینویسم 0.5 درجه تب داری ...تبت تا 38.5 هم رفت...بمیرم برات که تو این سه روز آب شدی نفسم....   راستی آرام جونی اومده خونه آنا، دیروز کلی با هم بازی کردین البته از این مدل بازی ها... هییییییییییییی میبوسمت ق...
31 ارديبهشت 1392

لحظه لحظه زندگی

گاهی اصلا گمان نمی كنی ولی می شود گاهی نمی شود، نمی شود كه نمی شود گاهی هزار دوره دعا یی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود گاهی گدای گدایی و بخت نیست گاهی تمام شهر گدای تو می شود گاهی ... . . .     و گاهی همه چیز آنقدر خوب پیش می رود که می خواهی خود را در آغوش خدا بیاندازی و بوسه بارانش کنی....   خدای بی نهایت مهربانم....معشوق من....بی نهایت سپاس به خاطر سلامتی محمدم   ...
16 ارديبهشت 1392

درد و دل با معبود

خدایا !.......... دریاب حال مرا که.... از وصف حالم عاجزم.... و خسته.... دریاب مرا ! این بنده ی سراسر بغض و حسرت را.... صبر !.... صبر را به من هدیه کن! خدایا !...بگذار دست یابم به هر آنچه که دلم با او آرام میگیرد... و مگذار! تو را قسم به خداییت مگذار گناه کنم.... خدایا! مواظبم باش! مواظب این روح بی قرار و تنهایم باش! خدای مهربانم ای بی کران نازنین!... عاشقم بر تو و هر آنچه که به من هدیه می کنی! بهترین ها را به قلب بی قرار و تنهایم هدیه کن... ای قدرتمند بی نهایت کریم. دوستت دارم ای مهربان... تو را سپاس برای همه ی رحمت هایت... با من بمان.... خدا.... با من که تنها تو نگهدار منی ! به تو و محبت و مهر و هدایتت نیازی مبرم و عمیق دارم. &nb...
16 ارديبهشت 1392

اندر احوالات این روزای شاه پسرم

سلام عزیز دلم ماشالا هزار ماشالا روز به روز داری بزرگتر و خوردنی تر میشی عسل من و اما بگم از شیرین کاری هات وقتی رو پام میندازمت برا خودت لالایی میگی و خوابت میبره ...پستونکتو از تو دهنت در میاری و برعکس میخوریش (لابد تهش خوشمزه تره) با روروئکت کلی تو خونه میچرخی....کم کم دو زدن رو هم داری یاد میگیری.... با هزار ناز و ادا شیر میخوری...دلبندم نکن این کارا رو لپات تو این چن روز اب شدن.... یه مدت بود فقط شیر خشک میخوردی و می می رو دوست نداشتی....ولی چن وقته بچه خوبی شدی و تو خواب شیر خودمو میخوری...آفرین پسر گلم صدای خش خش پلاستیک بی نهایت توجهتو جلب میکنه....شکموووو پاهاتو با دستات میگیری براشون آواز میخونی جدیدا هم بغ...
15 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

عسلکم دستام بوی تو رو گرفته.....بوی زندگی چه حس شیرینیه وقتی تو رو تو آغوش میگیرم و به خودم نزدیک میکنم...حس قشنگ مادر بودن نازنین من تا ابد قد آغوشم بمون... دوست دارم  
31 فروردين 1392

خوش اومدی بهار من

بالاخره صبح شد....صبح 27 امین روز از 8 امین ماه سال 91 شب عجیبی بود ....چقد حرفای رامین به دلم می نشست و آرومم میکرد...البته یکم دقیق میشدی معلوم بود که اونم کم استرس نداره....ولی عادتشه همیشه تو اوج استرسام کوه آرامشه... همه چی آماده بود...نمازمو با آرامش خوندم...چقد چسبید...آخرین درد و دلا با خدا وقتی که یه هدیه از طرفش تو دلت باشه شنیدنیه...چه روزایی  داشتیم ...دو تا خط قرمز دوست داشتنی ...چقد بی بی چک حروم کردم تا باورم بشه...چه حس شیرینی بود وقتی دوتا خط ظاهر میشد...خونریزی های وحشتناک تو ماه سوم...ذوق و شوق سونوی جنسیت ...چرتکه انداختنا برا اینکه شما چن هفته و چن روزته...همیشه هم قاطی میشد ...البته خاطره های بد هم کم نبود...زل...
30 فروردين 1392