اندر احوالات این روزای شاه پسرم
سلام عزیز دلم
ماشالا هزار ماشالا روز به روز داری بزرگتر و خوردنی تر میشی عسل من
و اما بگم از شیرین کاری هات
وقتی رو پام میندازمت برا خودت لالایی میگی و خوابت میبره ...پستونکتو از تو دهنت در میاری و برعکس میخوریش (لابد تهش خوشمزه تره)
با روروئکت کلی تو خونه میچرخی....کم کم دو زدن رو هم داری یاد میگیری....
با هزار ناز و ادا شیر میخوری...دلبندم نکن این کارا رو لپات تو این چن روز اب شدن....
یه مدت بود فقط شیر خشک میخوردی و می می رو دوست نداشتی....ولی چن وقته بچه خوبی شدی و تو خواب شیر خودمو میخوری...آفرین پسر گلم
صدای خش خش پلاستیک بی نهایت توجهتو جلب میکنه....شکموووو
پاهاتو با دستات میگیری براشون آواز میخونی
جدیدا هم بغل غریبه که میری بغض میکنی و دستات و دراز میکنی سمت من تا بیای بغلم
به پهلو میشی ولی کامل رو شکم نمیوفتی....
وکلی شیرین کاری های دیگه....
و امااااااااااااا
امروز بردمت پیش دکترت آخه همش سرفه های خشک میکنی و وقتی خوابی بیشتر اذیت میشی... چن بار نزدیک بود زبونم لال خفه بشی... و متاسفانه دکتر گفت که به پشم حساسیت داری...قراره لحاف تشکت و عوض کنم و بیشتر مواظبت باشم...
رشدت شکر خدا خوب بود...
فردا هم وقت سونو داری...برا کلیه هات...نیومدم بنویسم ...اخه دوست ندارم اینجا از تلخی ها بنویسم...فقط اینو بگم شکر خدا داروهات تموم شدن و شما هم اذیت نداری...امیدوارم اون دو تا لعنتی کوچولو آب بشن و ناز پسرم و اذیت نکنن...فردا میام خبرت میکنم
27ام اردیبهشت هم وقت واکسنته ....امیدورام اذیت نشی
خدایا هزاران هزار بار شکرت به خاطر این هدیه آسمونی که بهم دادی
این عکس رو نصف شب شکار کردم....تو خواب پستونکت رو در آوردی و بغلش کردی
قربون دستای کوچولوت برم...زندگی من به این دو تا کوچولو بستس....
می بوسمتتتتتتتتتتتت قندکم