پسرکم چی شد یهووو؟!؟!؟!؟!
عزیز دل مامان امروز اولین باری بود که عصبانی شدنت رو دیدم و از این قضیه بی نهایت ناراحتم... البته چون از عصری درست و حسابی لالا نکرده بودی یکم حوصله نداشتی ... تا غروب هرکاریت میکردم خواب نمیرفتی همش میخاستی تو بغلم راهت ببرم ...تا اینکه امیر عطا اومد پایین تا یکم باهات بازی کنه اولش که ذوق کردی تو دلم خوشحال شدم که قراره کلی باهاش بازی کنی و حسابی خسته شی و مهیای خواب ولی چن لحظه بعدش در حالی که جیغ میزدی با دستای کشولوت بازوی پسرعموی بیچارتو گرفتی و دقیقا مثل نیشگون محکم فشار دادی...بغلت کردم یکم نوازشت کردم و آروم شدی...امیر عطا هم که از رفتارت یخ زده بود خواست بیاد جلو و نازت کنه که تا دستش بهت خورد چنگ انداخت...
نویسنده :
مامانی
23:41