زندگی عاشقونه مازندگی عاشقونه ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
عشقم محمد امین عشقم محمد امین ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
نفسم ثمین نفسم ثمین ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

امین و ثمین عزیزم

من یه مادرم با یه دنیا خاطره مادرانه😊

یعنی بابایی یادش رفته؟؟

سلام سلام به فرشته های زندگیم... امروز روز مادر بود....هر چند بابایی از صب کار داشت و هنوزم که هنوزه خونه نیومده   ولی شما دو تا کلی امروزو برام قشنگ کردین ...گل پسرم مامان فدات شه از صب هی میای بوسم میکنی و تا یه اهنگ میزارم برام میرقصی... و اما دختر نازنینم..امروز رفتم سونو شما کلی دست تکون دادی برام و زبون در اوردی ...شکر خدا رشدت هم خوب بود تو اولین روز هفته 33 ، 2100 وزنت بود...در کل خیلی خوش گذشت..خدا رو هزر بار شکر که منو لایق اسم مادر دونست و مزه شیرین  مادر بودن رو بهم چشوند...امیدوارم مادر لایقی برا شما فرشته های پاکم باشم آمییییییییییییییییییین دوستون دارم زیاااااااااااااااااااد ...
23 ارديبهشت 1393

روز مادر

مادر نمیتوانم کلامی در مورد اش بنویسم و عاجزم فقط از خداوند میخواهم که خـدایا بالاتر از بهشت هم داری..؟       برای زیر پای مــــــــادرم می خواهم                    ...
23 ارديبهشت 1393

مادر...

وقتے ڪه تڪیه گاه کسے باشے   نبایـد پایتــ سُر بخورد…. نه اینڪه بترسے ڪه خودتـــ زمیـ טּ  مے خورے، نــه... بترسے از اینڪه ڪسے ڪه به تو تڪیه ڪرده زمیـ טּ  بخورد و بشڪند... ...
26 اسفند 1392

یه دنیا قشنگی(2).....از یک سالگی

ماشاالله یادت نره... فدای محبتت عزیزممم (13 ماهگی)   حسنی مامان شدی...چقد کچلی بهت میاد   (13 ماهگی)   مامان فدای خنده هات...هلوووووو  (14 ماهگی)    نوش جونت عزیز دلم  (15 ماهگی)     عسلکم اینجا اومدی جلو در نشستی تا وقتی بابایی در رو باز کرد شمام بپری بیرون  (15 ماهگی)    پسرکم همه وجودمییییییییییی  (15 ماهگی)   تو خواب جیگر تر میشی...مگه نه؟؟(16 ماهگی)    ادامه دارد... ...
24 اسفند 1392

یه خبر خوش...

سلام سلام به فرشته های زمینی خودم شرمنده دیر به دیر آپ میکنم...ایشالا من بعد جبران کنم ولی یه خبر داغ دااااااااااااغ دارم براتون.... امشب رفتیم سونو.....فرشته تو دلم دختره تبریک میگم بهت محمد امین ناز نازی من دیگه ناموس دار شدی مامان فدات شه  امیدوارم در آینده تکیه گاه خوبی برا هم باشین... از فردا باید بریم تو فاز انتخاب اسم ...
23 اسفند 1392

یه دنیا احساس

قند عسلای مامان سلام محمد امین من....روزای پر استرسی رو داریم با هم سپری میکنیم...از یه طرف باید مواظب مهمون عزیزمون باشم تا خدایی نکرده اتفاقی براش نیوفته و به سلامتی بیاد پیشمون و از طرف دیگه هزار ماشالا شما شیطون شدی و پر انرژی...مامان فدات شه که انقد به شیر من وابسته ای و من مجبورم از شیر بگیرمت....البته تا جایی که برا جفتتون بد نباشه شیرت میدم عشق مامان...همه تلاشم اینه که شما اذیت نشی و بهت سخت نگذره...   کنجد کوچولوی من....امروز رفتیم سونو . من برا اولین بار شما رو دیدم...چقد اروم بودی عزیز مامان...شکر خدا رشدت خوب بود و تو 7 هفته و 5 روز 16 میلیمتر قد کشیده بودی ....دقیقا اندازه یه لوبیای بزرگ ههههه می بوسمتون ...
26 دی 1392

یک سالگیت مبارک نفس مامان

یارب این نوگل خندان که سپردی به منش                           میسپارم به تو از چشم حسود چمنش سلام مرد کوچیک مامان...یه ساله شدی عشق من...مبارکه... عسلکم چون تولدت امسال تو ماه محرم بود نشد برات جشن بگیریم...برا همین مهمونا رو برا شام دعوت کردیم...هر چند وسط مهمونی شما شدید تب کردی و سرما خوردگیت یهو شدید شد...متسفانه خروسک شدی بمیرم برات عزیزممممم...مجبور شدیم مهمونا رو تنها بزاریم و شما رو ببریم درمونگاه...تا صب بالا سرت بودم عزیزم...خوشحالم الان حالت بهتره و کم کم صدات داره باز میشه...امروز یه بار دیگه بردمت پیش دکتر خودت دو تا آمپول داد..یکیشو زدیم مام...
29 آبان 1392