یک سالگیت مبارک نفس مامان
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
سلام مرد کوچیک مامان...یه ساله شدی عشق من...مبارکه...
عسلکم چون تولدت امسال تو ماه محرم بود نشد برات جشن بگیریم...برا همین مهمونا رو برا شام دعوت کردیم...هر چند وسط مهمونی شما شدید تب کردی و سرما خوردگیت یهو شدید شد...متسفانه خروسک شدی بمیرم برات عزیزممممم...مجبور شدیم مهمونا رو تنها بزاریم و شما رو ببریم درمونگاه...تا صب بالا سرت بودم عزیزم...خوشحالم الان حالت بهتره و کم کم صدات داره باز میشه...امروز یه بار دیگه بردمت پیش دکتر خودت دو تا آمپول داد..یکیشو زدیم مامان فدات ششه که اینقد اذیت شدی...ایشالا زود زود خوب شی عسلم...
تو دلی کوشولوی من ...سر مریضی داداشی شما هم خیلی اذیت شدی نفسم...وقتی داداشی رو خوابوندم و کنارش دراز کشیدم یه لحظه حس کردم یه چیزی تو شکمم لیز خورد....عین یه ماهی قرمز کوچولو....واااااااااااااای نگو منو بابایی رو کلی خوشحال کردی عسلکم...ماشالا معلومه شیطونی...خیلی زودتر از داداشی تکون خوردی..قربونت برم عزیزم...همینوطر با شیطونی هات دل مامانی رو شاد کن عزیزم....
دوستتون دارم زیاااااااااااااااااد