شیطونی تو مطب سونوگرافی
با کلی استرس وارد اتاق سونو شدم خانوم دکتر مث همیشه لبخند میزد منم برا اینکه کم نیارم یه لبخندی زدم ورو تخت دراز کشیدم
چند ثانیه گذشت سرمو کمی بالا آوردم تا شاید بتونم تو رو تو مانیتور ببینم ولی نه خانوم دکتر زرنگ تر از این حرفا بود
یه کم که گذشت دکتر گفت به پهلو دراز بکش این کوچولو انگار امروز میخواد سر به سرمون بذاره یه خنده ای کردم و چرخیدم ولی انگار قرار نبود دست از شیطونی برداری و بذاری خانوم دکتر قد نازتو اندازه بگیره.قرار شد یه چیز شیزین بخورم و دوباره امتحان کنیم
با بابایی رفتیم کافی شاپ همیشگی و بعدش یه چرخی زدیم و برگشتیم مطب البته تو دلم کلی باهات حرف زدم تا دست از شیطونی برداری و بنده خدا رو اذیت نکنی
خواستم تا نوبتم بشه بشینم که یکی از خانومایی که اونجا کار میکرد گفت نههههههههههههه نشین خانوم دکتر سپرده که نذاریم بشینی
به زور جلو خندمو گرفتم و سر پا موندم...
همین که دکتر دستگاهو گذاشت رو شکمم ابروهاشو داد بالا
فوری با خنده گفتم میدونم بچم زیادی شیطونه شما ببخشین
دکتره هم آروم گفت چی در گوشش گفتی که اینقد اروم شده و دراز کشیده
-هیچی فقط دعواش کردم که آبرو داریم و...(ولی تو دلم کلی قربون صدقت رفتم که اینقد به حرف مامان گوش میدی)
وقتی که جوابو گرفتیم دیدیم انگشتت تو دهنت بوده الهی مامان فدات بشه