بدون عنوان
سلام فرشته کوچولوهای مامان
عزیزای دلم روزای سخت ولی شیرینی داریم....تقریبا همه وقتمو گرفتین...شکر خدا تا الانش تونستم از پس سختی ها بر بیام..ه رچند یه وقتایی اشک و گریه های قایمکی دارم ولی باز هم راضیم ...الان که دارم مینویسم هر دو تون خوابیدین و تا چن مین دیگه بیدار میشین...ثمین خانوم خوشملم عادت کردی رو پام باشی و این باعث میشه نتونم به داداشی برسم...محمد امین عزیزم الهی که مامانی برات بمیره که این روزا بهت خوش نمیگذره و نمیتونم پا به پات باهات بازی کنم...نفس مامان خدا شاهده دارم از جونم برا جفتتون مایه میزارم...ولی چه کنم که باز هم اونطور که تو دوست داری نمیشه...جدیدا رو خواهرت هم حساس شدی و یکم که جلوتو میگیرم بهش دست نزنی لج میکنی و همش میخای اذیتش کنی...چن باری خواستی رو سرش بشینی و خدا بهمون رحم کرده و تونستم حواستو پرت کنم....همه میگن سختی هاش نهایت تا دو ساله و بعدش هممون راحت میشیم....منم دلم به همین حرفا خوشه...امیدوارم همین طور بشه...بعضی روزا میفرستمت با بابایی بری تالار و خدا میدونه چقد خودمو نفرین میکنم که به سختی میندازمت...هر چند اونجا بابایی کلی بهت میرسه ولی خیلی خسته میشی...حقم داری همش کفش به پاته و نه میتونی رو زمین بشینی نه میتونی دراز بکشی...مامان فدات شه وقتی تو خونه هستی هم یه جور دیگه اذیتی...من همش در گیر ثمینم و نهایت بتونم چن لقمه بهت صبحونه بدم و پوشکتو عوض کنم....ولی تو بازی میخای و تنهایی واقعا دلت میگیره...تازه الان که تابستونه معلوم نیست بعد تعطیلیا که بابایی میره سر کار قراره چیکار کنیم
دلم به این خوشه که تا یه ماه دیگه خونواده بابایی میان با ما همسایه میشن...انشا الله آنا کمکم میکنه...امیدوارم همر چه زودتر همه چی رو روال بوفته و عزازی دلم ایت نشن...
خدایا مواظب کوچولوهام باش...آمین