دخترکم پرید بغلم هورااااااااااااااااا
سلام سلام به نوگلای باغ زندگیم...
این اولین پست بعد از به دنیا اومدن دختریه....عروسک خانوم ثمین جون 16 خرداد 93 ساعت 10 و 20 دقیقه صب با وزن 3400 قد 50 و دور سر 35 قدم رو چشمام گذاشت..عزیزکم شیرینکم به دنیای ما خوش اومدی
بعدا میام کل خاطره زایمانم رو مفصل مینویسم ...البته بگم زیادم خاطره خوبی نشد برام از بس بهم سخت گذشت
گل پسری مامان..الهی فدای چشمای نازت بشم...با اومدن خواهر کوچولوت اقا بودی اقا تر شدی...همش دوست داری بری بوسش کنی..روزای اول همه میگفتن حسودیشو میکنی ولی من مطمثن بودم فرشته پاک من کلی خواهرشو دوست داره و اصلا اصلا حسادت نمیکنه و یکم که بگذره براش عادی میشه...شکر خدا همینطور هم شد ...الان تا صدای ثمین میاد میپری و صدام میکنی و با انگشتای نازت به اتاق اشاره میکنی...
عزیز دلم، عمر مامان از دیشب تب شدیدی کردی....برات شیاف استامینوفن گذاشتم یکم بهتر شدی و الان لالا کردی ..نفسم یه ثانیه هم نمیتونم بی رمق ببینمت....خدایا مواظب مرد کوچولوم باش...دوستت دارم عزیز دلم
ثمین خانوم ناز نازی..عزیز دلم ...الان که برات مینویسم 27 روزه شدی عشق مامان...تا چن روز پیش همه چی خوب بود ولی نمیدونم چرا چند روزیه که حس میکنم شیر برمیگرده تو گلوت و رفلاکس داری...خدا کنه اشتباه فهمیده باشم....سعی میکنم تا چند روز دیگه سر بابایی خلوت میشه و میریم تا دکتر ببینتت همه چی رو مراعات کنم از خوابوندنت گرفته تا شیر دادن و خورد و خوراک خودم...
جیگرای من میمیرم و زنده میشم وقتی یه لحظه بی حالی و گریه شما رو میبینم....دوستتون دارم